آورده ام زمعرکه من قاسم جوان
زینب به آرمغان
از سرو سبز باغ علی گوهری نشان
پژمرده آرمغان
آورده ام زمعرکه من قاسم جوان
زینب به آرمغان
ای زینبم به مادر قاسم بده نوید
که ای پیر نا امید
سبزینه تحفه ای تو برفت سوی آسمان
شادان و شـــادمــــان
آورده ام زمعرکه من قاسم جوان
زینب به آرمغان
شاخیکه پرورش بنمودی زخون دل
زعمر تو ما حصل
در هم شکستن و بر بودن ازین میان
این قوم بد گمان
آورده ام زمعرکه من قاسم جوان
زینب به آرمغان
از پیش من به پیش پدر پرکشید و رفت
گشتی شهید و رفت
چون بلبلی که داشت بسر شوق بوستان
پر زد ز آشیان
آورده ام ز معرکه من قاسم جوان
زینب بــــــه آرمغان
پائین بیاورید مشاعل زحجلگاه
شادی شدی عزا
عروس رامگو که خراشد دل زمان
آتش زند جهان
آورده ام ز معرکه من قاسم جوان
زینب بــــــه آرمغان
از مجتبی برادر من پاره ای جگر
آن قوت نظر
نیز است مـراپـاره دل قوت روان
انــــــوار دیــدگـــــــــان
آورده ام زمعــــــرکــــه مـن قاسم جــــوان
زینب بــــــه آرمغان
برگشته است اهل حرم قاسم از سفر
تاج شهی بسر
جسم هزار زخم زشمشیر دشمنان
فــــــريــــاد والا مـــــان
آورده ام زمعركه من قاسم جوان
زینب به آرمغان
راضی زجانبازى توام نما يقين
سرباز راه دین
دارم یقین خدای بود راضی همچنان
ای یار مهربان
آورده ام زمعركه من قاسم جوان
زینب به آرمغان
ای گمشده زئیر مراثی بدوختی
دلها وسوختی
بس کن دگر که شعله زدی ام به استخوان
سوزد ترا زبان
آورده ام زمعركه من قاسم جوان
زینب بــــــه آرمغان
آورده ام زمعرکه من قاسم جوان
زینب به آرمغان
از سرو سبز باغ علی گوهری نشان
پژمرده آرمغان
آورده ام زمعرکه من قاسم جوان
زینب به آرمغان
ای زینبم به مادر قاسم بده نوید
که ای پیر نا امید
سبزینه تحفه ای تو برفت سوی آسمان
شادان و شـــادمــــان
آورده ام زمعرکه من قاسم جوان
زینب به آرمغان
شاخیکه پرورش بنمودی زخون دل
زعمر تو ما حصل
در هم شکستن و بر بودن ازین میان
این قوم بد گمان
آورده ام زمعرکه من قاسم جوان
زینب به آرمغان
از پیش من به پیش پدر پرکشید و رفت
گشتی شهید و رفت
چون بلبلی که داشت بسر شوق بوستان
پر زد ز آشیان
آورده ام ز معرکه من قاسم جوان
زینب بــــــه آرمغان
پائین بیاورید مشاعل زحجلگاه
شادی شدی عزا
عروس رامگو که خراشد دل زمان
آتش زند جهان
آورده ام ز معرکه من قاسم جوان
زینب بــــــه آرمغان
از مجتبی برادر من پاره ای جگر
آن قوت نظر
نیز است مـراپـاره دل قوت روان
انــــــوار دیــدگـــــــــان
آورده ام زمعــــــرکــــه مـن قاسم جــــوان
زینب بــــــه آرمغان
برگشته است اهل حرم قاسم از سفر
تاج شهی بسر
جسم هزار زخم زشمشیر دشمنان
فــــــريــــاد والا مـــــان
آورده ام زمعركه من قاسم جوان
زینب به آرمغان
راضی زجانبازى توام نما يقين
سرباز راه دین
دارم یقین خدای بود راضی همچنان
ای یار مهربان
آورده ام زمعركه من قاسم جوان
زینب به آرمغان
ای گمشده زئیر مراثی بدوختی
دلها وسوختی
بس کن دگر که شعله زدی ام به استخوان
سوزد ترا زبان
آورده ام زمعركه من قاسم جوان
زینب بــــــه آرمغان